معنی گویان هلند

حل جدول

گویان هلند

سورینام


گویان

گوینده


واحد پول گویان

دلار گویان


هلند

کشور آسیابهای بادی

لغت نامه دهخدا

گویان

گویان. (نف، ق) صفت فاعلی از گفتن. گوینده. || در حال گفتن:
برفتند گویان به ایوان شاه
یکی گفت خورشید گم کرد راه.
فردوسی.
پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان، که انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
همواره بوستان امیدت شکفته باد
سعدی دعای خیر تو گویان چو بلبلی.
سعدی.
متهلف بود و پویان، و مترصد و جویان و برحسب واقعه، گویان. (گلستان).

گویان. (اِخ) یاقوت نویسد: نام یکی از اعمال نیشابوراست که مردم خراسان آن را گویان گویند و معرب آن جوین باشد. (معجم البلدان). رجوع به جوین و گوین شود.

گویان. (اِخ) دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان.واقع در 52هزارگزی شمال باختری سیردان و 16هزارگزی راه عمومی. در محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 77 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


هلند

هلند. [هَُ ل َ] (اِخ) نام دو ایالت است در کشور هلند. یکی از آنها ایالتی معروف به هلند شمالی که تقریباً در مغرب کشورقرار گرفته و در حدود 1700000 سکنه دارد. دیگری هلند جنوبی است در جنوب غربی کشور هلند که سکنه ٔ آن در حدود 2200000 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر).

هلند. [هَُ ل َ] (اِخ) این کشور را اروپائیان «ندرلندز» (سرزمینهای پست و کم ارتفاع) میخوانند. یک کشور پادشاهی است که در شمال غربی اروپا و در کنار دریای شمال قرار دارد. بلژیک در جنوب آن و آلمان در مشرق آن است.وسعت این کشور با دریاهای پرجزیره ٔ آن 13433 کیلومتر مربع و جمعیت آن برطبق آمار سال 1939 م. 8828680 تن است. شهرستانهای مهم آن عبارتند از: درنت، فریزلند، گلدرلند، گرولینگن، لیمبورگ، برابانت شمالی، هلند شمالی، اوترخت، زی لند، هلند جنوبی و اویریجسل. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر).


عذر گویان

عذر گویان. [ع ُ] (نف مرکب، ق مرکب) پوزش جویان. عذرخواهان. پوزش طلبانه:
شدم عذر گویان برشخص عاج
به کرسی زر کوفت بر تخت ساج.
سعدی (بوستان).


تهنیت گویان

تهنیت گویان. [ت َ ی َ] (ق مرکب) در حال مبارکباد گفتن:
که پندارم نگار سروبالا
در این دم تهنیت گویان درآید.
سعدی.
رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود.


لبیک گویان

لبیک گویان. [ل َب ْ ب َ] (نف مرکب، ق مرکب) لبیک زنان. در حال گفتن لبیک:
کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه
پس همه ره با همه لبیک گویان آمده.
خاقانی.
منقل مربع کعبه سان آشفته در وی رومیان
لبیک گویان در میان تن محرم آسا داشته.
خاقانی.


تسبیح گویان

تسبیح گویان. [ت َ] (نف مرکب، ق مرکب) در حال تسبیح گفتن:
بر زمین الحمدللّه خون حیوان بسته نقش
بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده.
خاقانی.
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت.
سعدی.
و رجوع به تسبیح و دیگر ترکیبات آن شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

گویان

‎ (صفت) گوینده: گویان ز پی تو ما دل و دل جویان ز تو نزد ما زر و زر. (عمادی گنج سخن)، در حال گفتن: متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و بر حسب واقعه گویان. . .

فرهنگ عمید

گویان

گوینده،
(قید) در حالت گفتن،

معادل ابجد

گویان هلند

176

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری